به یاد مدیر راهنمایی فتاحالمنان آقای هنرمند
واقعههای سالهای ۶۶ تا ۶۹ در برابر آنچه آقای هنرمند انجام داد بزرگ نیست. آقای هنرمند به دانش آموزانش به شکلی عملی آموزاند رخدادهای روزمره و بویژه سیاسی گذراست و آنچه ماندنی است کاری است که خودمان در جامعهٔ کوچکِ پیرامونمان برای اطرافیانمان انجام میدهیم تا در ابعاد بزرگتر جهانی بهتر را بتوانیم بسازیم.
بازهٔ سالهای ۱۳۶۶ تا ۱۳۶۹ یکی از توفانیترین بازههای تاریخی کشورم در طول زندگیام بوده است. سال پایانی جنگ و مسائل جنگ و افزایش بمباران شهرها، شلیک ناو هواپیمابر امریکایی به هواپیمای ایرانی و کشته شدن مسافران آن، موضوع اعدامهای آن سالها، پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل برای پایان جنگ از سوی ایران، موضوع اعدام سید مهدی هاشمی یکی از فرماندهان سپاه و برادر داماد آیتالله منتظری، کناره گیری آیت الله منتظری از جانشینی رهبری، فوت امام خمینی، جانشینی آیت الله خامنهای و بازنگری در قانون اساسی بخشی از موضوعهای بسیار داغی بود که در آن دوران پیش آمد. نجف آباد شهری به شدت سیاسی بود و دستهبندی ها و برخوردهایی همیشه و به ویژه در آن بازه در آن رخ میداد. حتی خانوادههایی مانند خانوادهٔ من در نجف آباد با همه کنار کشیدنی که از هر موضوع اجتماعی و سیاسی داشتند باز دست کم در معرض توفان خبرها و گزارشهای دیداری و شنیداری آن زمان نجف آباد، ایران و جهان قرار می گرفتیم. سالهاست همهٔ این رخدادها برایم در برابر کوشش خستگیناپذیرِ مدیر راهنماییام پوج است. شاید شگفت زده شده باشید مگر آقای هنرمند کیست و چه کرد که همهٔ آن رخدادهای عظیم در برابر کارش به نظرم هیچ است؟
ایشان هر روز پس از کلاسها در مدرسه فوتبال گل کوچک راه میانداخت، میز پینک پنگ در مدرسه نصب کرد. ویدئو برای مدرسه آورد و هر چند روز یکبار فیلم پخش میکرد. دقت کنید چه زمانی بوده و تازه ویدئو آزاد شده بود. تقریبا هر هفته اردو داشتیم. انواع مسابقات علمی، دینی و تفریحی برگزار میکرد. به زور مینی بوسی جور کرده بود که حتما برای زنگهای ورزش به استادیوم برویم با این که میشد در همان مدرسه هم زنگ ورزش را با امکاناتی که فراهم کرده بود گذراند ولی همهٔ کوششاش را میکرد که حتما زنگهای ورزش با هر دردسری هست استادیوم برویم. همهٔ کوشش ایشان این بود که از صبح تا ظهر و از ظهر تا عصر و پس از آن اگر در مدرسه بودیم مشغول باشیم و روحیه داشته باشیم و شاد باشیم. تابستان سال اول اردوی شمال گذاشت و متأسفانه به دلیل بیاحتیاطی یکی از دانشآموزان غرق شد و بسیار برای مدرسه و همه و بویژه ایشان سنگین بود. با این همه ایشان اردوهای هفتگی را از چند ماه بعدش از سر گرفت. اردوهایی در مناظر زیبای اطراف نجفآباد، تیران و کرون، شهرکرد، رودخانه زاینده رود و همانند آن.
در کار درسی و انضباطی شدیداً سختگیر بود و به شدت دانش آموزان خوب را تشویق میکرد. حتما برای آزمایشگاه باید به ساختمان آزمایشگاه مرکزی نجفآباد میرفتیم تا آزمایش انجام دهیم. به شدت پیگیر انواع مسابقات علمی بود. یادش بخیر وقتی برای مسابقهٔ ریاضی سطح شهرستان، من و چند نفر دیگر پذیرفته شده بودیم منتظر بودیم که سرویس بیاید و ما را به محل آزمون سطح شهرستان ببرد سرویس نیامد و دیر شده بود. ایشان، ما چند نفر را به زور در ماشین ژیانش جا داد و به چه سرعتی و رانندگیای ما را به مسابقه رساند و در مسیر فقط شوخی میکرد که دلهره و اضطراب دیر شدن را فراموش کنیم تا بتوانیم خوب آزمون بدهیم. با همهٔ تمرکزی که برای بهبود وضع درسی دانش آموزان داشت و تشویقهایی که برای هر پیشرفتی به دانش آموزان مدرسه میداد با این همه تفاوتی میانشان از نظر برخورد نمیگذاشت. کلاسها را بر اساس نمرهٔ دانش آموزان دسته بندی نمیکرد که دانش آموزان خوب در یک کلاس و بقیه در کلاسهای دیگر باشند. در برابر برخی از موضوعها به هیچ عنوان کوتاه نمیآمد و برخورد شدید میکرد(۱)
اینها را نوشتم که بگویم او با همهٔ مهربانیها و زحمتهایی که میکشید بسیار سختگیر بود. البته بیانصافی است از معاونان ایشان یعنی آقایان هاشمینژاد و دهخدایی یاد نکنم. زیرا آنان نیز کمک کار آقای هنرمند بودند.
مهمترین بخش اینکه او در آن فضای داغ سیاسی هیچ چیز سیاسی نمیگفت با این که گروههای مختلف در مدرسه فعالیت داشتند و پدر و مادرها از قشرهای گوناگون با دیدگاههای کاملا متفاوت سیاسی بودند ولی او هرگز بحث سیاسی با دانش آموزان یا پدر و مادرها نمیکرد اصلا انگار مدرسهٔ شهید فتاح المنان جزیرهای خارج از ایران در یک فضای کاملا متفاوت بود. همه با همهٔ دیدگاهها دوستش داشتند چون شدید کار میکرد و همین نیز همیشه مهم بوده است وقایع دیگر خواه کوچک یا بزرگ میآیند و میروند ولی آنچه اثر واقعی میگذارد مسئولیت پذیری و کار کردن است. بیشتر از یک دهه پیش بود که آرام آرام فهمیدم ایشان چه کار بزرگی انجام میداده است همان کاری که از نظر همه کار ساده و عادی به حساب میآمد و شاید کسی ارزش آن را در برابر وقایع تاریخی آن زمان نمیدانست. از زمانی که این را فهمیدم کوشیدم دربارهٔ مسائل بزرگ کمتر بحث کنم و بیشتر به همان مسائل دم دست که وظیفهام است و بهتر هم از آن خبر دارم بپردازم و آرزویم این شد که بتوانم مانند او شوم بدون حاشیه، بدون سر و صدا و ادعا. این یکی از پیش زمینههایی شد که به اقتدارگریزی علاقهمند شوم.
اگر ایشان زنده است خداوند به او طول عمر با عزت یدهد و تندرستی بدهد و اگر به دیار حق رفته است خداوند بیامرزدش(۲).
احمد یوسفان، دوارده اردیبهشت ۱۳۹۵، کاشان، دانشگاه کاشان
(۱) موضوع تنبیه کردن و شلنگ زدن ایشان بسیار جالب بود شاید یاد فیلمهای مدرسههایی بیفتید که این جوری بودند ولی این شکلی نبود. راستش ظاهرش از آنها بدتر بود شلنگ آقای هنرمند بزرگ بود و خیلی کم پیش میآمد آن را به دست بگیرد و سر صف اول صبح مدرسه بیاورد ولی وقتی میآورد معلوم داغ کرده است و عصبی است. همه میترسیدیم استثنا هم نداشت قیافهاش با شلنگ و فریادهایش در بلندگو برای یک ماه کافی بود. باز هم میگویم کم پیش میآمد شاید کلا چند بار در سال ولی پیش میآمد آن هم بیشتر برای این که دانش آموز یا دانش آموزانی شیطنتهای بزرگ کرده بودند. از این که چه کرده بودند بگذریم و برگردیم به تنبیه و شلنگ آقای هنرمند. با این که گاهی یک یا دو نفر را بیرون میکشید که انگار میخواهد بزند فقط شلنگ دورشان تاب می خورد و همان شتاب حرکت شلنگ و صدای وحشتناک آن تا صف آخر مدرسه به گوش میرسید و مو به تن همه صاف میکرد چه رسد به دانش آموزی که بنا بود مثلا کتک بخورد و البته اغلب از کتک خبری نبود. کلا گمان کنم دو یا سه بار بود دیدیم که کسی را با شلنگ چند ضربه زد. آن هم وقتی از دانش آموز شلنگ خورده میپرسیدیم تا مدتها به دوستان نزدیکش هم چیزی نمیگفت. پس از چند هفته یا ماه یکیشان یواشکی بهم گفت که اصلا شلنگی نخورده است و آقای هنرمند با آن شدت شلنگ را پشت دست خودش که پشت گردنم بوده میزده است و شما از آن پایین نمیدیدید ولی شدت ضربه را حس میکردهام و پس از مراسم هم در دفتر تنهایی از من قول گرفته بود که به کسی چیزی نگویم و گرنه بار بعد واقعا دست کم یکی از آن ضربهها را خواهم خورد. یاد یکی از تئاترهایی افتادم که دبستان بازی کرده بودم و دقیقا معلم همین کار را روی صحنه میکرد در حالی که تماشاگران گمان میکردم من به شدت در حال شلنگ خوردن هستم.
منظور از شلنگ قطعهای شلنگ آب است که بیشتر برای ترساندن و گاهی زدن برخی آموزگاران و تقریبا همهٔ مدیران در آن زمانها به دست داشتند.
(۲) جناب آقای افشاری از هم کلاسیهای آن رمان و جزء دانش آموزان شرکت کننده در مسابقه ریاضی در '«فیسبوک» <https://www.facebook.com/yoosofan/posts/10209528917842385?comment_id=10209530065871085&comment_tracking={%22tn%22%3A%22R%22}&pnref=story>`_ نوشتند که چند ماه پیش ایشان را در نجف آباد دیدهاند. خدا حفظشان کناد.
دیدگاهها