چگونه دانستن میتواند نگرانی در پی نداشته باشد؟
برخی گمان میکنند دانستن، افسردگی به همراه دارد؛ سالها گذشت تا بتوانم بدانم که میتواند این گونه نباشد. ولی چگونه چنین چیزی شدنی است؟
در آغاز این موضوع برایم بدیهی شده بود که دانستن همراه با افسردگی است و سخنان برخی از بزرگان [۱] نیز بیشتر مرا مطمئن میکرد. هزینهٔ سنگینی دادم و میدهم تا دانستن برایم افسردگی نیاورد. برخی از موردها را در زیر گذاشتم.
آنچه اکنون میدانم همهٔ حقیقت نیست بلکه گوشهای کوچک از آن چیزی است که اکنون میتوانم ببینم.
به دلیل هزاران سال فرار انسان از مشکلات طبیعی و اهمیت آگاه شدن از خطرها، فکر انسانها به ناراحتی بسیار بیشتر توجه دارد و به آن ارزش میدهد.
مثبت نگر باشم و نه البته از نوع تخیلی آن. از اینجا آغاز کردم که ته لیوان یک چیزهایی هست. بعدش کم کم شاید بتوانم نیمهٔ پری ببینم.
این که همین دانستن این که برخی دانستنها میتواند ناراحت کننده باشد را جزء یکی از مهمترین پارامترهای دانستن بدانم.
از نظر فکری به خودم سخت نگیرم و دنیا را همین که هست ببینم.
بدانم برای متفاوت بودن و متفاوت کردن محیط باید عمل کنم دانستن یا حرف زدن اصلا کافی نیست و گاهی بسیار گمراه کننده است.
محدودهٔ عملم را بدانم و بر محدودیتها و تواناییهای خودم برای عمل و تغییر نیز اشراف داشته باشم.
خوشیهای کوچک و سودمند را فراموش نکنم و با آنها خوش باشم.
خوشیهای تخیلی و بزرگ آنقدرها ارزش ندارد هنگامی هم که به آن برسم اغلب دیدهام نمیارزیده است.
برای هر چیزی به مقدار لازم کوشش میکنم و همهٔ زندگیام را روی آن نگذارم. به هیچ عنوان معنای آن نیست که کوشش نکنم بلکه بیشتر این موضوع از نظر فکری است که چقدر برایم مهم است
اصولی که برای زندگی گذاشتهام دستهبندی و سلسله مراتبی کرده و به روز میکنم. چیزهای کمی را در قلهٔ تصمیم گیریها گذاشتهام که به این سادگی تغییر نمیکنند و مهمترین چیزها هستند و کم کم بقیه به نسبت ارزش کمتری خواهند یافت.
قانون کنش و واکنش را فراموش نکنم.
برخی از آنچه پیش میآید پیامد رفتارهای خودم یا نزدیکانم است. نمیگویم به کارما باور کامل پیدا کنیم.
پذیرفتن شکلی از خدا بسیار کمک کننده است. جایی برای او گذاشتم و خیلی راحتتر شدم. البته این خدا با خدایی که پیش از آن برایم ساخته بودند خیلی فرق میکند.
خودم را بزرگتر یا بهتر از دیگران ندانم و اشتباهات خودم را نیز ببینم. در روزگار کنونی اغلب ناراحتیهای آدمهای خوب به دیگران و بویژه به دور دستها برمیگردد.
خاموش کردن تلویزیون بسیار سودمند است. پرهیز کردن از گوش کردن خبرهای روزانه و حادثهخیز
دنبال کردن خبرها به صورت کاملا گزینشی و گذاشتن وقت بیشتر برای تفکیک آنها از هم و پرداختن به آنهایی که میتواند به دانستن واقعی کمک کند.
کمی کلینگر بودن به جای مقطعی دیدن
هر کسی مسئول خودش هست و من پیامبر نیستم و بنا نیست راهنمای دیگران باشم
بیشتر به این اندیشیدم که اصولا چه چیزهایی جزء دانایی و آگاهی هست و چه چیزهای نیست.
دنبال راه میانبر و یک شبه همه چیز را درست کردن یا به جایی رسیدن، بزرگترین عامل افسردگی است.
هر چه بهتر بدانم میبینم که چقدر آنچه که پیش از این میدانستم کم بوده است و زاویههای دیگری برایم باز میشود و گاهی آنچه بدبختی میدانستم راهی برای رسیدن به خوشبختی بوده است.
نیازی نیست برای همه جار بزنم که میدانم. این که دیگران گمان میکنند چیزی میدانم نباید برایم مهم باشد حتی گاهی که گمان کردهاند چیزی نمیدانم برایم بهتر بوده است.
همیشه با این کلمه مشکل داشتهام و هر چه میگذرد به آن بدبینتر میشوم. بزرگان چه کسانی و با چه معیارهایی هستند. اکنون برایم مهمترین آدمها همانهایی هستند که در پیرامونم میبینم و به آنها بسیار بیشتر از کسانی که دورند باور دارم نه این که انسانهای دیگر وجود ندارند بلکه هستند و مهم هم هستند و باید به آنها توجه کنم ولی این که همیشه این بزرگان در دور دستها بوده و هستند برایم جای پرسش داشته است.
احمد یوسفان، کاشان ۱۳۹۵/۰۲/۳۰
دیدگاهها