.. title: چگونه دانستن می‌تواند نگرانی در پی نداشته باشد؟ .. slug: knowledge_depression .. date: 2016-05-19 11:09:07 UTC+04:30 .. tags: خاطرات, افسردگی, دانستن, دانایی .. category: .. link: .. description: .. type: text برخی گمان می‌کنند دانستن، افسردگی به همراه دارد؛ سال‌ها گذشت تا بتوانم بدانم که می‌تواند این گونه نباشد. ولی چگونه چنین چیزی شدنی است؟ .. TEASER_END: توضیح‌های بیشتر در آغاز این موضوع برایم بدیهی شده بود که دانستن همراه با افسردگی است و سخنان برخی از بزرگان [۱]_ نیز بیشتر مرا مطمئن می‌کرد. هزینهٔ سنگینی دادم و می‌دهم تا دانستن برایم افسردگی نیاورد. برخی از موردها را در زیر گذاشتم. * آنچه اکنون می‌دانم همهٔ حقیقت نیست بلکه گوشه‌ای کوچک از آن چیزی است که اکنون می‌توانم ببینم. * به دلیل هزاران سال فرار انسان از مشکلات طبیعی و اهمیت آگاه شدن از خطرها، فکر انسان‌ها به ناراحتی بسیار بیشتر توجه دارد و به آن ارزش می‌دهد. * مثبت نگر باشم و نه البته از نوع تخیلی آن. از اینجا آغاز کردم که ته لیوان یک چیزهایی هست. بعدش کم کم شاید بتوانم نیمهٔ پری ببینم. * این که همین دانستن این که برخی دانستن‌ها می‌تواند ناراحت کننده باشد را جزء یکی از مهم‌ترین پارامترهای دانستن بدانم. * از نظر فکری به خودم سخت نگیرم و دنیا را همین که هست ببینم. * بدانم برای متفاوت بودن و متفاوت کردن محیط باید عمل کنم دانستن یا حرف زدن اصلا کافی نیست و گاهی بسیار گمراه کننده است. * محدودهٔ عملم را بدانم و بر محدودیت‌ها و توانایی‌های خودم برای عمل و تغییر نیز اشراف داشته باشم. * خوشی‌های کوچک و سودمند را فراموش نکنم و با آنها خوش باشم. * خوشی‌های تخیلی و بزرگ آنقدرها ارزش‌ ندارد هنگامی هم که به آن برسم اغلب دیده‌ام نمی‌ارزیده است. * برای هر چیزی به مقدار لازم کوشش می‌کنم و همهٔ زندگی‌ام را روی آن نگذارم. به هیچ عنوان معنای آن نیست که کوشش نکنم بلکه بیشتر این موضوع از نظر فکری است که چقدر برایم مهم است * اصولی که برای زندگی گذاشته‌ام دسته‌بندی و سلسله مراتبی کرده و به روز می‌کنم. چیزهای کمی را در قلهٔ تصمیم گیری‌ها گذاشته‌ام که به این سادگی تغییر نمی‌کنند و مهم‌ترین چیزها هستند و کم کم بقیه به نسبت ارزش کمتری خواهند یافت. * قانون کنش و واکنش را فراموش نکنم. * برخی از آنچه پیش می‌آید پیامد رفتارهای خودم یا نزدیکانم است. نمی‌گویم به کارما باور کامل پیدا کنیم. * پذیرفتن شکلی از خدا بسیار کمک کننده است. جایی برای او گذاشتم و خیلی راحت‌تر شدم. البته این خدا با خدایی که پیش از آن برایم ساخته بودند خیلی فرق می‌کند. * خودم را بزرگ‌تر یا بهتر از دیگران ندانم و اشتباهات خودم را نیز ببینم. در روزگار کنونی اغلب ناراحتی‌های آدم‌های خوب به دیگران و بویژه به دور دست‌ها برمی‌گردد. * خاموش کردن تلویزیون بسیار سودمند است. پرهیز کردن از گوش کردن خبرهای روزانه و حادثه‌خیز * دنبال کردن خبرها به صورت کاملا گزینشی و گذاشتن وقت بیشتر برای تفکیک آنها از هم و پرداختن به آنهایی که می‌تواند به دانستن واقعی کمک کند. * کمی کلی‌نگر بودن به جای مقطعی دیدن * هر کسی مسئول خودش هست و من پیامبر نیستم و بنا نیست راهنمای دیگران باشم * بیشتر به این اندیشیدم که اصولا چه چیزهایی جزء دانایی و آگاهی هست و چه چیزهای نیست. * دنبال راه میانبر و یک شبه همه چیز را درست کردن یا به جایی رسیدن، بزرگ‌ترین عامل افسردگی است. * هر چه بهتر بدانم می‌بینم که چقدر آنچه که پیش از این می‌دانستم کم بوده است و زاویه‌های دیگری برایم باز می‌شود و گاهی آنچه بدبختی می‌دانستم راهی برای رسیدن به خوشبختی بوده است. * نیازی نیست برای همه جار بزنم که می‌دانم. این که دیگران گمان می‌کنند چیزی می‌دانم نباید برایم مهم باشد حتی گاهی که گمان کرده‌اند چیزی نمی‌دانم برایم بهتر بوده است. ------------------------- .. [۱] همیشه با این کلمه مشکل داشته‌ام و هر چه می‌گذرد به آن بدبین‌تر می‌شوم. بزرگان چه کسانی و با چه معیارهایی هستند. اکنون برایم مهم‌ترین آدم‌ها همان‌هایی هستند که در پیرامونم می‌بینم و به آنها بسیار بیشتر از کسانی که دورند باور دارم نه این که انسان‌های دیگر وجود ندارند بلکه هستند و مهم هم هستند و باید به آنها توجه کنم ولی این که همیشه این بزرگان در دور دست‌ها بوده و هستند برایم جای پرسش داشته‌ است. احمد یوسفان، کاشان ۱۳۹۵/۰۲/۳۰ `خوب دیدن و خوب زیستن `_